مثلا فکر کن تو از آن پسرهای روستایی بودی که به زور سیکل گرفته بودند

از آنهایی که هر روز با پدرشان میروند سر مزرعه و گاو آهن را دورتادور زمین می‌ چرخانند
از همان پسرهای خوش قد و بالای ده که خان روستا دلش می‌ خواهد دخترش را به او بدهد
من هم نوه‌ صاحب مزرعه‌ کناریتان باشم که هر روز موهای بافته شده‌ام را زیر چادر گل‌ گلی صورتی و سفیدم پنهان می‌ کنم و می‌ آیم سر زمین برای آقاجانم کیک گردویی یا غذا می‌ آورم و در همان اولین روز تابستانی که من به زمین آقاجان سر میزنم مهرم در دلت خانه می‌ کند و بعد از آن هم مهر تو به دل من می‌ افتد
مثلا فکرکن هردو توی یک روستای کوچک زندگی می‌ کنیم که نهایت فاصله‌مان از هم پنج شش خانه است نه چند صد کیلومتر
و اگر خیلی طول بکشد که هم را نبینیم نهایت یک شبانه روز می‌ شود

آن هم وقتی که تو خیلی خسته از سر مزرعه به خانه‌تان میروی و خوابت میبرد

نه مثل این روزها که حتی به صد روز هم می‌ رسد ندیدنمان
حتما اگر در آن روزها بودیم من توی نامه‌ هایی کاغذی که زیر گلدان شمعدانی طاقچه‌ اتاقم می‌ گذاشتی مخاطبِ دلبرک گفتن‌ های تو می‌ شدم و تو در تکه کاغذی که چهار لایه تا شده بود و توی بقچه‌ نان خانگی که پشت پنجره‌ اتاقت می‌ گذاشتم مخاطبِ استاد و سردار گفتن‌ های من می‌‌ شدی

میدانی خیلی زیباتر می‌ شد اگر تو یک پسر روستایی کشاورز بودی و من دختری در مزرعه‌ پدربزرگم
این فاصله‌ شهرها و تکنولوژی و آرزوهای بزرگ شهری سهمی از تو برای من نگذاشته است.!!

مثلا فکر کن تو از آن پسرهای روستایی بودی

می‌ ,تو ,هم ,روز ,سر ,یک ,از آن ,مثلا فکر ,گفتن‌ های ,که هر ,سر مزرعه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تازه ترین اخبار تحلیلی شهر زابل mojemsbaran سم عقرب ویترین فایل مجله مهتاب یادداشت های خدادادی طاقانکی وبلاگ بام لند مجله ماشين ها بچه هاي خرمشهر سیویل سل معلمِ همراه